٪11 تخفیف

رمان ترانه زندگی فاطمه باهوش و نازنین فتاحی

رمانی بی نهایت جذاب از فاطمه باهوش و نازنین فتاحی
  • تضمین بهترین قیمت
  • پشتیبانی عالی ۲۴ ساعته، ۷ روز هفته
  • مشاوره انتخاب بهترین ها
  • تحویل سریع در کمترین زمان ممکن

85,000 تومان

میان این آدمهایی که می آیند و می روند ... یکنفر اما یادش تا همیشه خواهد ماند و تا آخر عمر هربار که حرف عشق شود جز او به یاد کسی نخواهی افتاد ...

رمان ترانه زندگی فاطمه باهوش و نازنین فتاحی

رمان ترانه زندگی فاطمه باهوش و نازنین فتاحی

خلاصه داستان :

توی یک تصادف برگ خوشبختی زندگیم ورق خورد و بدبختی سرازیر شد.
مجبور شدم پرستار مردی بشم که زن داشت.اذیتم میکرد ولی نه تا زمانی که شدم زن دومش….

قسمتی از داستان:

با هر نفس، حرکت  تمام اعضای بدنم کندتر از پیش می شد. با هزار مشقت دستانم را وادار کردم مرا از زمین بلند کند.
فاصله پیش رویِ چشمانم ،مرا به جنون می کشاند .فریادم در گلو خفه شد. صدایم بیرون نمی آمد، دوباره داد کشیدم.
_مامان
اما این صدا فقط در مغزم  جاری بود .گریه می کردم و از ترس میلرزیدم .
تنها کاری که مغزم فرمان آن راصادر کرد،انجام دادم. دویدم.
تمام قدرتم را جمع کردم تا خودم و آن فاصله را کمتر کنم. ولی هر چه بیشتر می دویدم آن فاصله ی لعنتی کم نمی شد. اشک در چشمانم حلقه زده بود ودیدم را تار می کرد.
 برای نفس گرفتن لحظه ای ایستادم،  دست هایم  را به زانوهایم تکیه دادم و سعی کردم دوباره صدایی از خودم در بیاورم.
_مام..ا..ن ب.ب.بابا
لرزش صدایم  واضح به گوش میرسید.
سر بلند ،کمرم را راست کردم. دستهایم را به سوی شان دراز کردم ولی بی پشتوانه ای در هوا معلق ماند.
تصویر روبرویم هر لحظه تارتر می شد .برخورد دست هایی قوی و محکم،  جیغ من وسقوط  زیر پایم خالی و خالی تر شد. قلبم به قفسه سینه ام فشرده  می شد و آخرین نفس وآخرین تپش.
.
دستانش مرا از عالم رویا بیرون کشید .
تمام تنم خیس بود ،چشمان نگرانش را به نگاهم  دوخته بود.
_خواب دیدی دخترم.
با چشمانی طوفان زده ؛خودم را به آغوشش سپردم وبا صدای که از بغض پر بود؛ اسمش را صدا کردم‌.
_جان دل عمه
_مامانم…..
هق هق هایم دوباره  شعله ور شد.
دستانش کمرم را نوازش میکرد و حرف هایش را در گوشم تکرار می کرد.
_قلبت طاقت این همه داغ نداره دخترکم، بریز بیرون . نذار تو دلت سنگینی کنه. گریه کن تا سبک بشی.
 چهل روز از فوتشان می گذشت.
چهل روزی که هر روزش برایم هزار سال می گذشت.
تا صبح پلک هایم همدیگر را لمس نکردند
افکاری که همچون موج خروشانی می آمده اند و می رفتند.
 بی کسی و سربارشدنم پررنگ ترین نقش را در نگرانی این روزهایم داشت.
طاق باز به سقف سفید رنگ اتاق زل زدم.
بازهم حرف هایش در سرم اکو  وار تکرار می شد.
_قربون بی کسیت بشم دخترم.تو تا منو داری ،نگران جا و مکانت نباش.
همانطور که برروی چمن؛ زیر سایه درخت  عمارت نشسته بودیم،درآغوشش بیشتر فشرده شدم.
_با آقا صحبت  میکنم که…
وسط حرف هایش پریدم ؛
_نه عمه ،نمیخوام سربارت بشم.
باحرکت دست هایش وادار به سکوت شدم‌.
_دیگه هیچ وقت این حرفارو نزن،توتنها یادگار برادرمی.
درمقابل گریه هایش سرافکنده بودم.
_بآ آقا صحبت میکنم که با حضورت توی عمارت موافقت کنه.
1 دیدگاه برای رمان ترانه زندگی فاطمه باهوش و نازنین فتاحی
  1. شهلا

    بهتر نیست از اول توضیح بدید که رمان دو فصل دارد و فصل دومش نیست تا مردمو سر کار نذارید؟ به همین راحتی ۵۰۰ صفحه رمان میخونی که آخرین سطرش نوشته شده پایان فصل اول

    • fateme

      سلام وقت بخیر
      رمان دوفصل داره که زمان خرید هر دو فصلش برای دانلود گذاشته شده و کامل! شما ناقص دانلود کردید که ناقص اومده دستتون

دیدگاه خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سبد خرید

هیچ محصولی در سبد خرید نیست.

ورود به سایت