خلاصه داستان:
وارد باغ بزرگ که بشید دختری رو می بینید که با موهای گندمی و چشم های یشمی روی درخت نشسته.
خورشید دختری از جنس سادگی، پای حرف هاش بشینید برای شما میگه که پا به زندگی بهمن می ذاره.
بهمن هم با هزار و یک دلیل که عشق به خورشید هیچ جایی در آن نداره با او ازدواج می کنه.
اما خورشید هیچ نصیبی از زندگی نداره جز رانده شدن و میره، همراهش برید تا خودش رو بسازه، تبدیل بشه به کسی که روزی بتونه برگرده، روزی که بتونه در مقابل تمام ظلم های اولین مرد زندگیش بایسته و حقش رو بگیره…
قسمتی از رمان فردا زنده میشوم
ساعت از سه نیمه شب گذشته بود، بلیطم برای ساعت پنج صبح بود و من هنوز توان خارج شدن از اتاقی که سال هاست در آن زندانی بودم را نداشتم.
ولی باید می رفتم، باید خودم را نجات می دادم.
آهسته به طرف کمد رفتم و وسایلم که دو روز بود آماده بود را برداشتم.
حتی جرات نداشتم چراغ را روشن کنم.
وسایلم را روی تخت گذاشتم و چادرم را روی سرم انداختم.
قلبم مانند کبوتری که خودش را به درو دیوار قفس بکوبد، به دیوار سینه ام کوبیده میشد.
با کمترین صدا در را باز کردم و سرم را بیرون بردم.
همه جا در تاریکی محض فرو رفته بود.
دستی روی شانه ام نشست. هنوز جیغ نزده بودم که دست سمیه دهانم را گرفت.
- هیس، منم خانم.
دستم را روی قلبم گذاشتم و با دست دیگرم دستش را پس زدم.
با ابروهای گره خورده نگاهش کردم. حتی جرات…
برای دانلود رمان عشقت را دار میزنم از نویسنده همین کتاب کلیک نمایید.
خوب کن حالِ شبهایم را.. یک شب بخیر خشک و خالی از تو می تواند کاری با من کند که احساس کنم امشب خوشبخت ترین آدمِ روی زمینم…!
نام رمان: فردا زنده میشوم ♦ زبان: فارسی ♦ ژانر رمان: عاشقانه-پایان خوش ♦ تعداد صفحات: 1546 ♦ نوع فایل: pdf ♦ نویسنده:نرگس نجمی